می گذارمشان روی ِ زخــم های ِ د ِ لَ م ..
زخم هایِ عمیق و نا علاج را...
نَفـَس میـکِشَم در هوایِ مهـربانی هـایِ نابت....
روزی شیطان همه جا جار زد قصد دارد از کار خود دست کشد و وسایلش را با تخفیف مناسب به فروش برساند !او ابزار های خویش را به شکل چشمگیری به نمایش گذاشت!شامل خود پرستی،شهوت ،نفرت،آز،حسادت،قدرت طلبي و ديگر شرارت ها بود!درميان آنها يكي كه بسيار كهنه و مستعمل به نظر مي رسيد بهاي گراني داشت و شيطان حاضر نبود آن را ارزان بفروشد! كسي پرسيد:اين وسيله چيست ؟!شيطان پاسخ داد:اين نوميدي و افسردگي است.آن مرد با حيرت گفت چرا انقدر گران؟!شيطان با لبخند مرموزش پاسخ داد: اين موثرترين وسيله من است.هرگاه ساير ابزارم بي اثر مي شوند فقط با اين وسيله ميتوانم در قلب انسانها رخنه كنم و كاري را به انجام برسانم.اگر فقط موفق شوم كسي را به احساس نوميدي،دلسردي و اندوه وا دارم ،ميتوانم با او هر آنچه ميخواهم انجام دهم .اين وسيله را در مورد تمامي انسانها به كار برده ام ؛به همين دليل اين قدر كهنه است. الهی! وقتي قلب هايمان كوچكتر از غصه هايمان مي شود ؛وقتي نميتوانيم اشك هايمان را پشت پلك هايمان مخفي كنيم ؛وقتي احساس ميكنيم بدبختي ها بيشتر از سهم مان است و رنج ها بيشتر از صبرمان ان وقت مطمئن هستيم كه تو ؛فقط تو كمكمان ميكني و تويي كه هميشه سختي ها را آسان و دعاهايمان را مستجاب و آرزوهايمان را برآورده ميكني ؛با توست كه فقط نااميد ها اميد مي شود،درد ها درمان و تلخي ها شيرين؛پس اي مخاطب آشناي درد هاي نگفتي ما را تنها مگذار. . الهي! با تو بودن همیشه پرمعناست بی تو روحم گرفته وتنهاست با تو یک کاسه آب یک دریاست بی تو دردم به وسعت صحراست با تو آسان هزار کار خطیر با تو ممکن جهاد با تقدیر باور دارم دستي پر از بخشش مرا به اين سو و آن سو مي كشاند كسي كه هر لحظه با من است و مواظب من است ؛كسي كه بوي حس جاودانه اي از حمايت و عشق مي دهد پس باور داشته باشيم او رحمت بي پايانش را. برهنه پا به تیغستان که باشی مبادا خسته و غمدیده باشی همان یار ازل باشد کنارت به هر حالی که باشی اوست یارت سخن بااو بگو تا شوق یابی که دلداری چنین هرگز نیابی باغ دلتون پر از اميد و شكوفه باران
لئوناردو داوينچي هنگام كشيدن تابلوي شام آخر دچار مشكل بزرگي شد: ميبايست نيكي را به شكل عيسي و بدي را به شكل يهودا، از ياران مسيح كه هنگام شام تصميم گرفت به او خيانت كند، تصوير ميكرد. كار را نيمه تمام رها كرد تا مدلهاي آرمانيش را پيدا كند.
روزي در يك مراسم همسرايي، تصوير كامل مسيح را در چهره يكي از آن جوانان همسرا يافت. جوان را به كارگاهش دعوت كرد و از چهرهاش اتودها و طرحهايي برداشت.
سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقريبأ تمام شده بود؛ اما داوينچي هنوز براي يهودا مدل مناسبي پيدا نكرده بود. كاردينال مسئول كليسا كم كم به او فشار ميآورد كه نقاشي ديواري را زودتر تمام كند.
نقاش پس از روزها جستجو، جوان شكسته و ژندهپوش و مستي را در جوي آبي يافت. به زحمت از دستيارانش خواست او را تا كليسا بياورند، چون ديگر فرصتي براي طرح برداشتن نداشت.
گدا را كه درست نميفهميد چه خبر است، به كليسا آوردند: دستياران سرپا نگهاش داشتند و در همان وضع، داوينچي از خطوط بيتقوايي، گناه و خودپرستي كه به خوبي بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداري كرد.
وقتي كارش تمام شد، گدا، كه ديگر مستي كمي از سرش پريده بود، چشمهايش را باز كرد و نقاشي پيش رويش را ديد و با آميزهاي از شگفتي و اندوه گفت: «من اين تابلو را قبلأ ديدهام!»
داوينچي با تعجب پرسيد: «كي؟»
- سه سال قبل، پيش از آنكه همه چيزم را از دست بدهم. موقعي كه در يك گروه همسرايي آواز ميخواندم، زندگي پر رويايي داشتم و هنرمندي از من دعوت كرد تا مدل نقاشي چهره عيسي شوم !!!!»