خوب كه بنگری، میبینی اگر حرف نزده باشی، كلام و سخن و در اصل، این تكه گوشت در اختیار توست؛ گویی گروگان توست.
اما وقتی لب به سخن میگشایی و زبان را رها میكنی تا در كام بچرخد ...
آنگاه تو در گرو آن هستی.
ضربالمثل قدیمیها را یادت هست: «حرف نگفته را همیشه میتوان گفت». پس:
مزن بیتأمل به گفتار، دم نكو گو، اگر دیر گویی چه غم؟
مراقب زبانت باش كه اگر بیدقتی كنی، گاهی زبانت، حرفهای درونی
و اسرار پنهانیات را فاش میكند و گاه با همین زبان، از زبان شیطان
سخن میگویی و سخنگوی او میشوی كه «شیطان تو را به عنوان
مركب سواری خویش قرار میدهد و به مزدوری خود میگیرد و از زبان تو،
حرف خود را به دیگران میرساند».
مگر نه اینكه سخن گفتن جزء عمل است و دربارهاش بازخواست خواهی
شد و مگر نه اینكه اگر بیشتر سخن گویی، خطایت هم بیشتر خواهد شد!
پس، كمتر سخن گوی كه كم حرفی نشانه خردمندی است:
«إذا تَمَّ العَقلُ نَقَصَ الكَلامُ»مراقب زبانت باش كه رنگ رخساره خبر میدهد از سرّ ضمیر:
«مَا أضْمَرَ أحدٌ شیئاً إلاّ ظَهَرَ فِی فَلَتَاتِ لِسَانِهِ وَصَفَحاتِ وَجْهِهِ 3؛
هیچ كس چیزی را پنهان نمیكند، مگر آن كه از لغزشهای زبانش
و تغییرات چهرهاش آشكار میشود».
وقتی طلا و نقره یا درّی گرانبها داری، میكوشی تا خوب نگهداریاش
كنی و از گزند آفات محفوظش داری، اما برای زبانت چه كردهای؟ چقدر
كوشیدهای تا بیهوده لب به سخن نگشایی و سخن بیجا نگویی كه نكند
با سخنی نعمتی سلب شود یا كیفری فراهم آید؟...
... و این زبان ... شگفتا از كارش كه اگر مهار نشود و لجام گسیخته باشد،
چه گناهان كه نمیكند، چه آبروها كه نمیریزد، چه دوستیها كه به
دشمنی بدل نمیشود، چه پشیمانیها كه پیش نمیآید، چه دلها را كه
نمیشكند و چه اسراری را كه فاش نمیكند... و به راستی اندیشه كردن
كه «چه بگویم؟»، به از پشیمان شدن كه «چرا گفتم؟».
كم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چـیزی كه نپرسند تو از پیش مـــگوی
دادنـد دو گــوش و یـــك زبـان از آغــاز
یعنی كه دو بشنو و یكی بیش مگوی
تا ندانی كه سخن عین صواب است، مگوی...
مَّا یَلْفِظُ مِن قَوْلٍ الاَّ لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِید
منبع: زهرا رضاییان - گروه دین و اندیشه تبیان
--------------------------------------------------------------------------------
1 . نهج البلاغه، خطبه 192.
2 . همان، حكمت 71.
3 . همان، حكمت 26.
4 . بزرگمهر حكیم.
5 . بابا افضل.
6 . ق ﴿50﴾ : 18.